ولی گردانیدن. ولی کردن، ولی عهد کردن. جانشین ساختن: چون الب ارسلان... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده بود و ولی و وصی خود گردانیده. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 29 از فرهنگ فارسی معین)
ولی گردانیدن. ولی کردن، ولی عهد کردن. جانشین ساختن: چون الب ارسلان... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده بود و ولی و وصی خود گردانیده. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 29 از فرهنگ فارسی معین)
دفع بلا کردن. دور کردن بلا. دور داشتن بلا: که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند. (گلستان). دعای زنده دلانت بلا بگرداند غم رعیت درویش بردهد شادی. سعدی. میسوزم از فراقت رو از جفا بگردان هجران بلای من شد یارب بلا بگردان. حافظ (ازآنندراج)
دفع بلا کردن. دور کردن بلا. دور داشتن بلا: که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند. (گلستان). دعای زنده دلانت بلا بگرداند غم رعیت درویش بردهد شادی. سعدی. میسوزم از فراقت رو از جفا بگردان هجران بلای من شد یارب بلا بگردان. حافظ (ازآنندراج)
روگردان شدن. روی گردانیدن. اعراض کردن. پشت کردن: سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی. گر بندۀ خود خوانی رفتیم به سلطانی ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی. سعدی. یک روی زمین دشمن گر روی به من آرند از روی تو بیزارم گر روی بگردانم. سعدی. - روی گرداندن از کسی یا چیزی، اعراض کردن از آن. روی برگردانیدن. پشت کردن. (فرهنگ فارسی معین) : به گردوی گویید خونم ازوی بخواه و مگردان از این کار روی. فردوسی. ای دوست مرا دید همی نتوانی بیهوده چرا روی ز من گردانی. فرخی. کاین سفله جهان به گرد آن گردد کاو روی ز روی او بگرداند. ناصرخسرو. عاشق از تیر اجل روی نگرداند و من کی بترسم که بدوزم نظر از روی تو من. سعدی. طالب آنست که از شیر نگرداند روی تانباید که به شمشیر بگردد رایت. سعدی
روگردان شدن. روی گردانیدن. اعراض کردن. پشت کردن: سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی. گر بندۀ خود خوانی رفتیم به سلطانی ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی. سعدی. یک روی زمین دشمن گر روی به من آرند از روی تو بیزارم گر روی بگردانم. سعدی. - روی گرداندن از کسی یا چیزی، اعراض کردن از آن. روی برگردانیدن. پشت کردن. (فرهنگ فارسی معین) : به گردوی گویید خونم ازوی بخواه و مگردان از این کار روی. فردوسی. ای دوست مرا دید همی نتوانی بیهوده چرا روی ز من گردانی. فرخی. کاین سفله جهان به گرد آن گردد کاو روی ز روی او بگرداند. ناصرخسرو. عاشق از تیر اجل روی نگرداند و من کی بترسم که بدوزم نظر از روی تو من. سعدی. طالب آنست که از شیر نگرداند روی تانباید که به شمشیر بگردد رایت. سعدی
تغییر رأی و عقیده دادن: دل بگردان زود و گرد او مگرد سر بکش زین بدنشان و دل بکن. ناصرخسرو. ، نومید کردن کسی را: مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی. امیر شاهی سبزواری (از آنندراج). رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود
تغییر رأی و عقیده دادن: دل بگردان زود و گرد او مگرد سر بکش زین بدنشان و دل بکن. ناصرخسرو. ، نومید کردن کسی را: مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی دلم چگونه ازین آرزو بگردانی. امیر شاهی سبزواری (از آنندراج). رجوع به این ترکیب ذیل گرداندن شود